همیشه فکر می‌کردم زمانی که آدم اینستا بشم، در انتهای ابتذال هستم. نمی‌دونم مبتذل شده‌ام یا نه، ولی می‌دونم که چارچوب‌های اینستا داره در ذهنم ریشه می‌دوونه. دارم به کپشن‌های چپ چین اینستا و عکاس باشی بودن و میل به اشتراک لحظه و فیدبک فوری گرفتن عادت می‌کنم. یاد گرفته‌ام از هر چیزی که خوشم اومد، فورا دوربین گوشی را باز کنم و چیلیک چیلیک عکس بگیرم و با ایموجی‌های بی‌ریخت به استوری ملت ریکشن نشان بدهم. خو‌ کردن به اینستا را دوست ندارم. اینستا‌گرام و قوانینش تدریجی‌تر از چیزی که فکرش را می‌کردم منو داره تغییر می‌ده. آخرین بار که پنل وبلاگ را برای نوشتن پست باز کردم، در نهایت نوشته‌ی پست هرگز ثبت نشده‌ام، کپشن شد و چسبید تخت سینه‌ی پیجم در اینستاگرام. نیمه‌ی پر لیوان می‌شود انجایی که ۹۸ درصد استوری‌هام متن هستند و کپشن‌های طولانی می‌نویسم ( در قیاس  با پست‌های باقی دوستان که تصویرش، ژست پشت میز در کافه است و کپشنش یک جمله از نیچه!) و عکس لحظه‌ی مرتبط رو می‌گذارم. اینستا داره مثل یک دوست ناباب من رو از فضای وبلاگ نویسی دور می‌کنه طوری که به کلی یادم رفت اینجا بنویسم، ۱۵ اردیبهشت ۲۳ ساله شدم در حالی که یاد گرفته‌ام حین دست دادن تمام دست طرف مقابل را لمس کنم و محکم فشار بدهم. از غصه خوردن دست کشیده ام و می‌پرم در قلب تجربه‌های جدید؛ تدریس مدرسه‌ی اخلاق رو قبول می‌کنم و می‌رم در پی جور کردن متریال پادکست. تمرین می‌کنم که حین حرف زدن به چشم‌ها نگاه کنم و از دیدن چهره‌های آشنا ابایی نداشته باشم. مهم‌تر از همه‌ی این‌ها، جدیدا کشف کرده ام که دیگه از خودم خجالت نمی‌کشم. منی که هستم رو به بقیه نشون می‌دم و اجازه می‌دم با من واقعی آشنا بشن. ملکه می‌گه «زندگی رو می‌بینی مه؟ تغییر شگرف خودت رو می‌بینی؟ آدم‌های گذشته رو بغل می‌زنی و از دیدن شون استقبال می‌کنی، باورت می‌شه دختر یک سال پیش باشی که حتی حین حضور در مکان‌های پر تراکم ماسک می‌زد؟» باورم نمی‌شه من اینقدر تغییر کرده‌ام. دختر ترسویی که همیشه در لاک خودش بود، بدل به منی شده که بی‌پروا از نشست‌های تفکر نقاد بیمارستان استقبال می‌کنه و در جمع ورودی‌های ۹۱ حاضر می‌شه و از نظراتش می‌گه. همیشه گفتم و می‌گم، با وجود گه بودن بی‌نهایت زندگی، قدرت جریانش رو می‌پرستم. نمی‌دونم احوالات جدیدم تا چه حد وابسته به دارو‌هاست. نمی‌دونم اگر دارو‌ها رو قطع کنم باز می‌خزم توی لاک خودم یا نه. دلم می خواد ۳۱م که مجددا وقت دارم با روان‌پزشکم راجع به این مسائل صحبت کنم. امیدوارم که یادم بمونه.

+

با امیر‌حسین توی جلسات بیمارستان آشنا شدم، یک فیلسوف دوست داشتنی ! امسال عمومی‌ش تموم می‌شه. توی سرم انداخته برم فلسفه بخونم در پیام‌نور یا ازاد! ترجیحا پیام نور که پنج‌شنبه جمعه‌م رو اشغال کنه. در حال حاضر اونقدر دانشجوی پزشکی خوبی نیستم که به رشته‌ی دوم فکر کنم. ترجیحا همه‌چیز رو موکول می‌کنم به تابستون. هم تصمیم‌گیری راجع به رشته‌ی دوم و هم ادامه دادن رشته‌ی اول یا تغییر دادنش.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آلومینیوم آلیاژی آموزش آشپزی کاشت مو | هزينه کاشت مو PACCo feasibility study Department Psychology for change مشاور جوان انجمن نیوز خريد زمين کشاورزي در فيروزکوه